سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا
اون روز دفتر با خانم ها جلسه داشتیم. من نیم ساعت زود تر رسیدم صفائیه و مونده بودم چی کار کنم؟!
بعضی از زن ها و دخترا بدون اینکه قصد خرید داشته باشن میتونن ساعتها تو خیابون قدم بزنن، از این مغازه به اون پاساژ برن ولی من اصلا اینطور نیستم. وقتی به ویترین مغازه ها نگاه میکنم که واقعا دنبال چیزی باشم و فقط وقتی میرم داخل و قیمت میکنم که قصد خرید داشته باشم...
چند قدم راه رفتم، تو همین فکرا بودم که یهو خودم رو جلوی یه بنر دیدم. تبلیغ نمایشگاه «پوسترهای عاشورایی» بود. آدرسش کجا؟فرهنگسرای اشراق یعنی دقیقا همونجایی که من ایستاده بودم! «خدایا قربونت برم! ممنونم که منو از این بلا تکلیفی در آوردی. حالا فهمیدم که باید این 30 دقیقه مونده به جلسه رو چی کار کنم.» چند تا پله رفتن پایین و وارد نمایشگاه شدم. محیط کاملا هنری بود. پوسترهایی با مضمون عاشورا پشت سر هم به دیورا نصب شده بود. تصاویری که یک دنیا حرف داشت. یکی قشنگتر از دیگری. منو با خودش به کربلا برد.
یکی از تصاویر منو مجذوب خودش کرد. اگه بگم بیشتر از ده دقیقه بهش چشم دوخته بودم شاید کم گفته باشم. پوستری که سمت پایینش نیزه هایی بودن که سرهای شهدا روش می درخشید و بالای تصویر آسمون شب بود که ستاره هاش می درخشیدند ولی قشنگیه قضیه اونجا بود که درخشش ستاره ها جلوی نورانیت سرها کم آورده بودن. موضوع پوستر هم این بود: شام غریبان؛ شب ستاره های زمینی! وقتی این جمله رو خوندم یه قصه ای تو ذهنم ساختم:
روزی که خدا به فرشته ها گفت که به آدم سجده کنید. اونها به خدا اعتراض کردند و گفتند: خدایا آخه این چه موجودیه که ما بهش سجده کنیم؟ این که اینهمه خونریزی و جنایت میکنه، چه طور اشرف مخلوقاته؟!...خدا رو میکنه به فرشته ها و داستان کربلا رو براشون تعریف میکنه و از همه ی تصاویر اون واقعه، تصویر سر نیزه رفتن سرها رو نشون میده و به فرشته هاش میگه: ببینین حسین منو، که از همه ی دار و ندارش به خاطر من میگذره! از تشنگی زن و بچه ش بگیر تا گلوی پاره ی طفل شیش ماهه ش! تازه ببینین اینجا بالای نیزه ها هم قرآن می خونه! اینه رسم عاشقی! و...
جلوی اشکهام رو نمی تونستم بگیرم. فکر کنم فرشته هام با دیدن عشق بازی حسین گریه می کردند...
به ساعتم نگاه کردم. داشت دیرم می شد. چقدر زود گذشت! موقع بیرون اومدن خیلی سریع سراغ دفتر نظرات رفتم و با گریه نوشتم:«حسینم! ممنونم که دعوتم کردی. یعنی میشه یه روزم همین طوری پام رو به کربلات برسونی؟...»


توسط تشکل اینترنتی بانوان
نظرات ()

لیست یادداشت ها
آسیب کمتر در روابط جنس های مخالف در نت
بچه قمی های نت
آخه چرا؟
حتی برای وبلاگ نویسان!
عشق بازی
[عناوین آرشیوشده]