در انتهای مطلب قبل گفتیم که مصاحبه حواشی جالبی هم داشت . حاشیه مصاحبه نه تنها جالب بود بلکه وحشتناک و خطرناک هم بود .
قبل از شروع مصاحبه خانم ها با هم جلسه ای داشتند در مورد وبلاگ نویسی، چت و حواشی آنها . ( حواشی اندر حواشی!) در حینی که محمد جواد در دفتر قدم می زد و گاه می دوید و می پرید ، سرش به سنگ خورد !
البته سنگی از جنس چوب روی چهار پایه میز . و بادمجانی اندازه گردو گوشه چشمش در آمد . مادر نگرانش فی الفور او را به دکتر رساند و پزشک گفت که جای نگرانی نیست و مادر برگشت، به ادامه جلسه و شروع مصاحبه پرداخت .
خانم های مصاحبه کننده و دو مصاحبه شونده دور میز نشسته بودند و مصاحبه داشت روال گرمی به خودش می گرفت . خانم عکاس مشغول عکس برداری بود و محمد جواد مشغول شیطنت . ناگفته نماند که آقایان احسانبخش و محمودی دراین مصاحبه بیشتر به اصول بچه داری آگاه شدند . چون وقتی هر کدومشون داشتند جوابهای سوالات را می دادند نفر دیگر برای تمرکز باقی دوستان به بیرون اتاق می رفت و محمد جوادداری می کرد که جا داره ازشون تشکر ویژه به عمل بیاد .
خلاصه این محمد جواد ما مشغول شیطنت بود که ناگهان دری شیشه ای با قاب فلزی را دید، برقی در چشمانش درخشید و شتابان به طرف اون رفت . شتابان رفتن همان و سقوط در همان . بهتره از واکنش حاضران و جیغ و از جاپریدنشون چیزی نگم !
آقایان نجمی و فضل الله نژاد به سرعت به سمت اتاق مصاحبه آمدند . ( لابد گمان کردند این مصاحبه ما هست که از فرط گرمی و نشاط مثل بمب صدا کرده !)
از این مرحله به بعد خانم ها از اتاق اخراج شدند و آقایان مشغول جمع آوری شیشه ها با دست و جاروی دستی و برقی گردیدند . تماشای تصاویر مربوطه به همسران این آقایان زحمت کش توصیه می شود . دستشان درد نکند .( تصاویر: + و + و + )
محمد جواد تا مدتی احساس ندامت می کرد اما چند لحظه ای بیشتر به طول نینجامید و دوباره شیطنت را از سر گرفت . مصاحبه در اتاقی دیگر و روی زمین ادامه پیدا کرد .
در اواخر مصاحبه اذان مغرب یکی از روز های ماه مبارک رمضان گفته شد . با چایی و خرمایی افطار کردیم و به خاطر خسارتی که به دفتر توسعه وارد شده بود ثواب افطار روزه سراسر اخلاصمان (!؟) را تقدیم آنها کردیم .